تصاویر زیباسازی نایت اسکین
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ترانه ی زندگیم (Loyal)
نویسندگان
لینک دوستان
لینک های مفید

می دونم همش بهونست ?یه دروغ تازه داری?

بذار حرفامو بگم بهت ?حالا که دوستم نداری?

سرم بلا اوردی ?منو از پیشت روندی ?

تازه جون گرفته بودم? رفتی یو پیشم نموندی? 

 بذار این شبای آخر ?که واست ترانه میگم?

بدونی که ضربه خوردم ?حالا یه آدم دیگه م?

 تو منو می خواستی ?اما به غریبه دل سپردی?

 تو مگه دوستم نداشتی? چرا آبرومو بردی?

میدونم دیگه نمی خوای عشقمو? آروم آروم دارم از یادت میرم ?

اما عزیزم دوست دارم اینو بدونی?بی تو و چشمای نازت میمیرم


[ چهارشنبه 89/4/30 ] [ 12:1 عصر ] [ رضا تنها ]

esteghlal-e ghahreman

بازیکنایی که دم از غیرت میزنن درحالی که نمیدونن غیرت و باکدوم "ت" مینویسن!

اوناییکه حالا که فصل نقل و انتقالات داره تموم میشه مردود  شدن یا به قول خودمون بی غیرت از آب دراومدن...
اوناییکه از سرنوشت "نکبت" عبرت نگرفتن و اونو تکرارش کردن....

پرچمدارشونم سیاوش اکبرپور بود ،سیاوشی که همیشه دم از غیرت و تعصب و عشق به استقلال میزد سیاوشی که اسطوره ی غیرت بود!(مارو باش با این اسطوره هامون!)
اما به محض شروع نقل و انتقالات هزارتا دلیل مختلف و الکی تراشید و قرمز پوش شد(!) تا یه شوک حسابی به استقلالیا وارد کنه!
اما ما مثل خودش نیستیم: موفق باشی داش سیا...

بعدیشونم خسرو حیدری بود که وقتی استقلال تو بحران بود گفت میمونم...همونی که میگفت تنها گزینه ام استقلاله و به جز استقلال هیچ جا بازی نمیکنم
اما آخرش دروغگو از آب دراومد تو آخرین هفته ها با سپاهان ثبت کرد تا آه از نهاد همه ی استقلالیا درآد!
مثل اینکه خسرو یادش رفته که تو استقلال خسرو شد وگرنه یه بازیکن عادی هم نبود..
چه جوری تونست انقد راحت به "شیرینش" پشت کنه وبا سپاهان ببنده؟!!!!
حالا نوبت فرهاده که عشقشو به شیرین نشون بده!

دوس دارم یه روز خسرو رو ببینمش و ازش بپرسم آقا خسرو تو استقلال چی کم داشتی؟پول؟!شهرت؟!محبوبیت؟! نه تو این چیزارو کم نداشتی!تنها چیزی که تو برای استقلالی بودن کم داشتی غیرت بود ،غیرت!!!

اولین نفر جانواریو بودکه رفت!وقتی اکبرپور با اون همه ادعا ،استقلال و گذاشت و رفت ،ازپسرک مو طلایی(که خارجیه) چه انتظاری هست؟! پسرکی که شهرت ومحبوبیتشو مدیون استقلال بود اما به همش پشت پا زد و رفت دنبال پولش مثل بقیه... ،تا اولین مردودی آزمون باشه...

بیک زاده وکاظمی هم در حدی نیستن که بخوام راجع بهشون بنویسم...
فقط به همشون میگم دست مریزاد خوب جواب هوادارارو دادین...
خوب جواب تشویقاشونو دادین...
خوب غیرت وتعصبتونو نشون دادین خیلی خوب!

ازهمه بدتر اون قلعه نوییه که خودش و استقلالی میدونه و از پشت تیشه به استقلال میزنه
ازیه طرف میگه دیگه از استقلال بازیکن نمیگیریم و از اون طرف شاه ماهی صید میکنه
!
میگفت قول من قوله! و قول داده بود دیگه از استقلال بازیکن نگیره اما اونم دروغگو بود و راحت زیر حرف خودش زد...!مثل خیلی های دیگه...

البته تقصیر اون نیست، اونم یه مربیه مثل بقیه مربیا ،باید تیمش و خوب ببنده
مشکل از جای دیگست ،ازدل بازیکناس بازیکنایی که توقلبشون به جای عشق ،پوله...
اینجاست که باید به امثال وحید و آرش ومجتبی آفرین گفت!

 

 

 

 

البته استقلال تیمی نیست که بارفتن چنتا تازه به دوران رسیده از هم بپاشه

دلم میسوزه برای اوناییکه دیگه راهی برای بازگشت به دل هوادارا رو ندارن 

ما هواداران همیشه عاشق استقلال بودیم ،هستیم وخواهیم بود و از ته دل فریاد میزنیم:

به بلندای نامت دوستت داریم و می ستاییمت ای استقلال

 


[ سه شنبه 89/4/15 ] [ 8:1 صبح ] [ رضا تنها ]

روزی پادشاهی اعلام کرد به کسی که بهترین نقاشی صلح را بکشد، جایزه بزرگی خواهد داد.هنرمندان زیادی نقاشی هایشان را برای پادشاه فرستادند. پادشاه به تمام نقاشی ها نگاه کرد ولی فقط به دوتا از نقاشی ها علاقه مند شد.در نقاشی اول، دریاچه ای آرام با کوه های صاف و بلند بود. بالای کوه ها هم آسمان آبی با ابرهای سفید کشیده شده بود. همه گفتند: این بهترین نقاشی صلح است. در نقاشی دوم هم کوه بود ولی کوهی ناهموار و خشن، در بالای کوه آسمانی خشمگین رعد و برق می زد و باران تندی می بارید و در پایین کوه آبشاری با آبی خروشان کشیده شده بود.وقتی پادشاه از نزدیک به نقاشی نگاه کرد، دید که پشت آبشار روی سنگ ترک برداشته، بوته ای روییده و روی بوته هم پرنده ای لانه ساخته و روی تخم هایش آرام نشسته است. پادشاه نقاشی دوم را انتخاب کرد.همه اعتراض کردند ولی پادشاه گفت: صلح در جایی که مشکل و سختی ای نیست، معنی ندارد. صلح واقعی وقتی است که قلب شما با وجود همه مشکلات آرام و مطمئن است. این معنی واقعی صلح است.


[ سه شنبه 89/4/8 ] [ 1:59 عصر ] [ رضا تنها ]

جوانی و دختری دیوانه وار عاشق هم بودند وتصمیم گرفتند نامزد بشوند. نامزدها همیشه به هم هدیه میدهند. جوان فقیر بود- تنها دارایی اش ساعتی بود که از پدر بزرگش به او رسیده بود.به موهای زیبای محبوبه اش اندیشید، تصمیم گرفت ساعتش را بفروشد تا شان? نقره ای زیبایی برایش بخرد. دخترک هم پولی نداشت تا هدی? نامزدی بخرد. پس به مغاز? بزرگ ترین تاجر شهر رفت و موهاش را فروخت. با پولش، بند ساعت زرینی برای محبوبش خرید. وقتی روز نامزدی با هم ملاقات کردند، دختر برای ساتی که فروخته شده بود، بند ساتی به مرد جوان داد، و جوان برای موهایی که دیگر وجود نداشتند، شانه ای به دختر دادparvaz be nisti...


[ سه شنبه 89/4/8 ] [ 1:49 عصر ] [ رضا تنها ]

زنی با سر و صورت کبود و زخمی سراغ دکتر روانشناس میره..

دکتر می پرسه: چه اتفاقی افتاده؟

خانم در جواب میگه: دکتر، دیگه نمی دونم چکار کنم. هر وقت شوهرم عصبانی و ناراحت میاد خونه، منو زیر مشت و لگد له می کنه و عصبانیتش رو سر من خالی می کنه!

دکتر گفت: خب دوای دردت پیش منه: هر وقت شوهرت عصبانی و ناراحت اومد خونه، یه فنجون چای سبز بردار و شروع کن به قرقره کردن. و این کار رو ادامه بده.

دو هفته بعد، اون خانم با ظاهری سالم و سرزنده پیش دکتر برگشت!

خانم گفت: دکتر، پیشنهادتون فوق العاده بود. هر بار شوهرم عصبانی و ناراحت اومد خونه، من شروع کردم به قرقره کردن چای و شوهرم دیگه به من کاری نداشت!

دکتر گفت: میبینی؟! اگه جلوی زبونت رو بگیری خیلی چیزا خود به خود حل میشن!


[ سه شنبه 89/4/8 ] [ 1:36 عصر ] [ رضا تنها ]
درباره وبلاگ

امکانات وب

کد موسیقی برای وبلاگ