ترانه ی زندگیم (Loyal) | ||
و من مردی تنها در گوش? اتاقم به دور دست های آسمان خیره شده ام، فاصله ای طولانی تا غروب خورشید مانده است اما ماه در پیشانی آسمان آغاز گشته و من می دانم که ، ماه بالای سر تنهاییست اما دلم جز با تو دست از دامان تنهایی بر نمی دارد و من تنهایم ، تا تو تا مرز پر تران? تو ، بی ستاره ام تا تو آغازگر راه پر پیچ و خم عاشقی باشی تا من همراه جاوید قلبم را بیابم تا من از تو سیراب شوم... اما از این همه عشق که باز می گردم باز در گوش? تنهاییم تنهایم. به آسمان که می نگرم خود را در آستان? پر درد تنهایی و عشق پیدا می کنم بی تو و بی تران? تو [ جمعه 89/3/7 ] [ 11:56 صبح ] [ رضا تنها ]
یکی با منه همیشه از سر صبح تا خود شب منه من سنگ صبورم با تو من ستاره میشم یکی هر لحظه باهامه همیشه دستای سبزش منه من مونس من باش بیا ما ستاره باشیم [ جمعه 89/3/7 ] [ 11:54 صبح ] [ رضا تنها ]
گریه کن جداییا مارو رها نمیکنن.. آدما انگار برای ما دعا نمیکنن... گریه کن حالا از هم باید جدا باشیم... بشینیم منتظر معجزه خدا باشیم... گریه کن منم دارم مثل تو گریه میکنم... به خدای آسمونامون گلایه میکنم... گریه کن واسه شبایی که بدون هم بودیم... تنهایی،برای سنگینی غصه کم بودیم... گریه کن،سبک میشی،روزای خوب یادت میاد... گر چه تو تقویمامون این روزا زیاد... گریه کن برای قولی که بهش عمل نشد... واسه مشکلاتی که،بودش و هست و حل نشد... گریه کن واسه همه،واسه خودت،برای من... توی بارونی ترین ثانیه حرفاتو بزن... گریه کن تا آیینه بشه،باز اون چشای روشنت... واسه موندن لازمه،فدای گریه کردنت. [ جمعه 89/3/7 ] [ 11:50 صبح ] [ رضا تنها ]
دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده... اونقدر دورم از تـو که دنیا فـراموشم شده ... دنیـای ایـن روزای مـن درگـیــر تنهایـم شـده ... تنهـا مـدارا میکنیم دنیـا عجـب جـایی شــده ... در حسـرت فـردای تـو تقـویممـو پر میکنـم ... هـر روز ایـن تنهـایـو فــردا تـصور میکنم ... هم سنگ این روزای من حتی شبم تاریک نیست ... اینجا به جز دوری تو چیزی به من نزدیک نیست ... [ یکشنبه 89/1/29 ] [ 11:11 صبح ] [ رضا تنها ]
پشت سر هر معشوق ، خدا ایستاده است
[ یکشنبه 89/1/29 ] [ 8:53 صبح ] [ رضا تنها ]
باید از محشر گذشت این لجنزاری که من دیدم سزای صخره هاست گوهر روشندل از کان جهانی دیگر است عذر می خواهم پری عذر می خواهم پری من نمی گنجم درآن چشمان تنگ با دل من آسمانها نیز تنگی می کنند روی جنگلها نمی آیم فرود شاخه گل بی بو مباش آب دریاها کفاف تشنه ی این درد نیست جوی باریک عزیزم راه خود گیر و برو یک شب مهتابی از این تنگنا برفراز کوهها پرمی زنم می گذارم می روم ناله ی خود می برم درد سر کم میکنم چشمهایی خیره می پاید مرا غرش تمساح می آید به گوش کبر فرعونی و سحر سامریست دست موسی و محمد با من است می روی؟؟؟؟ می روی وعده ی آنجا که با هم روزو شب را آشتی است؟ صبح چندان دور نیست [ پنج شنبه 89/1/19 ] [ 10:25 صبح ] [ رضا تنها ]
|
|
|
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |