ترانه ی زندگیم (Loyal) | ||
اومدی با مهربونی شدی تو همه وجودم حالا عشقت ریشه کرده تو تمام تار و پودم تو نگاه آسمونیت معنی امیدو دیدم من با اون عشق پاکت به خود خدا رسیدم دوتا مونسیم و همدم دوتا عاشق دیوونه میدونی همیشه این عشق اینجوری تازه میمونه وقتی با دستای گرمت دوتا دستامو میگیری سر میزارم روی شونه ات آخ چه عشق بی نظیری وقتی با حس لطیفت میگی از امید و فردا پر میگیره جسم و روحم تا به اوج آسمون ها پاکیه عشق من و تو مثل گلها تو بهاره آی حسودا خوب بدونید عشق ما موندگاره [ پنج شنبه 92/10/19 ] [ 12:58 عصر ] [ رضا تنها ]
به حول و قوه الهی حال بیمار ما رو به بهبودیست و خطر رفع شد از همه ی دوستان که در این مدت با پیامها و تماسهاشون به بنده محبت داشتن سپاسگذارم [ یکشنبه 92/10/15 ] [ 6:32 عصر ] [ رضا تنها ]
سلام دوستان متاسفانه برای یکی از بستگان خیلی نزدیکم اتفاق ناگواری افتاده از همه شماالتماس دعا دارم ازتون خواهش میکنم واسه بهبودی هرچه زودترش دعا کنید ، کار به جایی رسیده که فقط دعا میتونه کار ساز باشه نه دوا و دکتر...
[ جمعه 92/10/13 ] [ 6:32 عصر ] [ رضا تنها ]
1392/10/12 = 2014/01/01 خدایا اگه میشه امسال تولدم یه "ربان مشکی" گوشه ی عکسم بهم هدیه بده ... حالا 26 شمع روبه روی من روشن است... پنجره ها را بسته ام ...باد نباید خاموششان کند... باید برای فوت کردن این شمع ها خوب تمرکز کنم... روی زمستانی ترین روز امسال مکث کرده ام... نمی دانید چقدر کار دارم.... اول از همه باید تمام رضا بودنم را دوره کنم... بیشتر از این ها باید حرفهای تازه یاد بگیرم... شبها کمی دیرتر از اینها باید بخوابم که شاید ناگهان شاعر شوم... و روزها بیشتر اندیشه کنم و خوبتر از قبل آسمان را از بر کنم ... دعایم کنید آفتابی که از پنجره اتاقم سرک می کشد...همه خوب نبودن هایم را از تمامت من پاک کند و نادانی هایم را بزداید... من به نور خورشید ایمان دارم و معتقدم زدودن بی بدیلش را... بازهم پاییزی دیگر و حوصله ای دوباره برای بودن و ماندن ... می گویم آیینه حق ندارد ادای مرا در بیاورد....می خندی و در آیینه نگاهم می کنی و تازه می فهمی تو هم بازیچه دست آیینه هایی... بزرگ می شویم روزی ....نه به قد و اندازه...نه به فاصله های اعداد از امسال تا ارقام سال ثبت شده در شناسنامه هایمان...نه به تعداد خطوطی که در پیشانی مان ردیف می شوند....نه اندازه پیراهن هایی که بیشتر پاره کرده ایم...نه بخاطر گیسوان سفید... اما بزرگ می شویم روزی... خداوندا .... به تمامی آن چه دادی....به تمامی آن چه خواستم و ندادی به تمامی آن چه دارم... تو را سوگند آن چه را می خواهم .... با آن چه می خواهی..... برابر کن و هر خیری را که من ندانم و نخواهم ... تو برایم بخواه و نخواه که در راه بمانم ... راهی ام کن.... یعنی از سال گذشته تا دیماه همین روزها....بزرگ تر شده ام....؟ 26 سال امیدوارانه سپری می شو دو من بازهم به روشنایی معتقدم.... اما ... ؟!؟!؟! [ چهارشنبه 92/10/11 ] [ 5:55 عصر ] [ رضا تنها ]
میخواهمت عشق من
به این باور رسیده ام که بی تو زندگی نمیشود [ پنج شنبه 92/10/5 ] [ 11:21 صبح ] [ رضا تنها ]
|
|
|
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |