ترانه ی زندگیم (Loyal) | ||
هر شب از ابری که چتر این خیابان می شود سهم چشمانم فقط یک مشت باران می شود ناگزیرم از سکوت از این غرور لعنتی درد دل هایم اگر در سینه پنهان می شود گفته بودم آیه آیه عشق نازل می کنم یا که می خندد به دینم یا مسلمان می شود هر چه می خواهم نفهمی دوستت دارم، به عکس تا تو را می بینم افکارم پریشان می شود بی جهت این پا و آن پا می کنی در جاده ها با جسارت پیچ و تاب راه آسان می شود ...
ناخنم را می جوم هر وقت یادت می کنم اضطراب من در آغوش تو درمان می شود [ یکشنبه 90/1/14 ] [ 12:24 عصر ] [ رضا تنها ]
آیا اونی هستیم که خدا گفته؟
بسم الله الرحمن الرحیم *اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر و اجعلنا من خیر اعوانه و انصاره و المستشهدین بین یدیه* مهدیجان سلام! گل نرگسم سلام! آقاجونم! همیشه سعی کردم جوری باشم که به وجودم افتخار کنین! دوست دارم جوری باشم که وقتی میگم شیعهام، با افتخار بگم! وقتی میگم مسلمونم، توش تردید نکنم. وقتی ادّعای انتظارتون رو دارم، با سربلندی بگم منتظرتم! مسلمونی کار سختیه! شیعه بودن آسون نیست! منتظر بودن شوخیبردار نیست! آره... زندگی همیشه بازی داشته. بازیهایی که حتّی نمیتونی تصورشون رو بکنی! این وسط اگه تو تاریخ شیعه رو نگاه کنیم، مظلومیّت دو برابر میشه. سختی و آزار و اذیّت زیادتر میشه. آخه مگه همه به خوبی پیامبرمون اعتقاد نداشتن؟ مگه معترف به امین بودن پیامبرمون نبودن؟ مگه به مهربونی و خوبی شهره نبود؟ پس چرا این همه دشمن و این همه اذیّت؟ چرا علی (علیه السلام) جانشین پیامبر (صلی الله علیه و آله) و امام و خلیفه زمان، باید در شهر خودش، تو دستگاه خلافتی که حقّش بود، مظلوم میشد؟ چرا مادرمون زهرا (سلام الله علیها) باید نشکفته پرپر میشد؟ و چرا؟ چرا؟ چرا؟ الان کجاییم؟ همهچی تموم شده. همه امامانمون رو یکییکی با بدترین و غمبارترین حادثههای تاریخ به شهادت رسوندیم و رسیدیم به اینجا... الان هم حجّت خدا پشت پرده غیبت و ما هم بیخیال بیخیال! اصلاً عین خیالمون هم نیست... یعنی آخر کارمون به کجا میکشه!؟ ما با بقیه چه فرقی داریم؟ مایی که میدونیم شما، پشت ابرهای گناه و غفلت ما، در خفا به سر میبرید و با این حال، یه تکون کوچولو هم به خودمون نمیدیم؟!....... منی که اینطوریم، چه فرقی دارم با غفلتزدهها و دنیاطلبهای سپاه معاویه؟ منی که صبح تا شب پی کار و درس خودمم و شب تا صبح تو خواب ناز و حتّی وقت ندارم یادی هم از امام حاضر و ناظر و ولینعمتم بکنم... منی که بیتفاوت به اون خدایی که بالا سرمه، هر چی دلم میخواد میگم و و هر کاریم که دلم میخواد میکنم! منی که دل بندههای خدا رو میشکونم و حتی بر نمیگردم صدای شکستنشو گوش کنم! منی که پا روی همه چیز میذارم و فقط به فکر کوتاه خودم بسنده میکنم! منی که یه کوه پر از ادّعام! منی که امامم رو برای خودم میخوام و هوسهای دنیام! منی که.......................... وای! آره! باید از خودم بپرسم: آیا من واقعاً مسلمونم!؟ من شیعهام!؟ آیا ما منتظریم!؟ آیا ما، اونی هستیم که خدا گفته باشیم!؟ [ شنبه 89/12/28 ] [ 3:10 عصر ] [ رضا تنها ]
|
|
|
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |