نه دیگر محال است تو را از دست بدهم ، قید همه را به خاطر تو میزنم
قلبم را تا ابد به تو میدهم ، تو تنها مال منی ، این را به همه نشان میدهم
مگر میشود بی تو بود ، آنگاه که تویی تنها بهانه برای بودنم
وقتی که بودنم بسته به بودن تو است ، این لحظه هم منتظر آمدن تو است
لحظه ای که بوی عطر تو می آید از آنجایی که میبینمت تا آنجایی که به انتظارت نشسته ام
چیزی دیگر نمانده تا رسیدن به آرزوها ، تا رسیدن به تویی که همیشه آرزوی زندگی ام بوده ای
هر که می آید به سراغم ، سراغ تو را از آن میگیرم
هر که مرا نگاه میکند ، با نگاهم به دنبال تو میگردم ...
و من چگونه به دیگران بگویم عاشق کسی دیگرم
تنها دلیل زنده بودنم کسی است که همیشه بهانه ایست برای دلخوشی هایم...
خیالت راحت از اینکه هیچگاه تنهایت نمیگذارم ، دلهره ای نداشته باش
از اینکه اینجا تو را جا بگذارم ، که غیر از این خودم جا میمانم و دنیا تمام میشود
همه اینها تبدیل به یک قصه ی بی فرجام میشود
ای تو که با نگاهت میتابی بر من و قلبم جوانه میزند
و آن لحظه حرفهای عاشقانه میزند ، و این من و این احساسات من
برای تویی که همیشه میمانی در دلم
نه دیگر محال است تو را از یاد ببرم ، همه را فراموش میکنم و تو را با خود میبرم ،
تا هم خودت و هم یادت همیشه با من باشند، تا اگر لحظه ای در کنارم نبودی با یادت زنده باشم
ای تو که با احساساتم دیوانه میشوی ، تو هم اینجاست که هم احساس با من میشوی
و آخر هم دلت با دلم و خودت با خودم همه با هم یکی میشویم
چه خوش گذشت آخرین جمعه ی ماه شعبان ، ماه شادی ...
وچه زیبا بود لحظه ی خندیدنت در اریکه ی ایرانیان کنار هزاران عاشق دیگر
و زیباتر از آن آب بازی دستانت در رودخانه ی ارتفاعات دربند
حوشبختی برای من تنها یک معنی دارد و آن دیدن خنده ایت از سر شوق است