تصاویر زیباسازی نایت اسکین
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ترانه ی زندگیم (Loyal)
نویسندگان
لینک دوستان
لینک های مفید


نامه یک جوان محضر علامه طباطبائی

بسم الله الرحمن الرحیم


محضر مبارک نخبه الفلاسفه آیه الله العظمی جناب آقای طباطبائی ادام الله عمرکم ماشاءالله

 سلام علیکم و رحمة الله و برکاته.


کوتاه سخن آنکه جوانی هستم 22 ساله، ...چنین تشخیص می دهم که تنها ممکن است شما باشید که به این سؤال من پاسخ دهید. در محیط و شرایطی که زندگی می کنم، هوای نفس و آمال و آرزوها بر من تسلط فراوانی دارند و مرا اسیر خود ساخته‌اند و سبب آن شده‌اند که مرا از حرکت به سوی الله، و حرکت در مسیر استعداد خود بازداشته و می‌دارند. درخواستی که از شما دارم، برای من بفرمایید بدانم به چه اعمالی دست بزنم تا بر نفس مسلط شوم و این طلسم شوم را که همگان گرفتار آنند بشکنم و سعادت بر من حکومت کند؟


یادآور می شوم نصیحت نمی خواهم و اِلّا دیگران ادعای نصحیت فراوان دارند. دستورات عملی برای پیروزی لازم دارم. همان گونه که شما در تحصیلات خود در نجف پیش استاد فلسفه داشتید، همان شخصی که تسلط به فلسفه اشراق داشت. (مسموع است).


باز هم خاطرنشان می سازم که نویسنده با خود فکر می کند که شفاهاً موفق به پاسخ این سؤال نمی شود. وانگهی شرم دارم که بیهوده وقت گرانمایه شما را بگیرم. لذا تقاضا دارم پدرانه چنانچه صلاح می دانید و بر این موضوع میتوانید اصالتی قائل شوید مرا کمک کنید. در صورت منفی بودن، به فکر ناقص من لبخند نزنید و مخفیانه نامه را پاره کنید و مرا نیز به حال خود واگذارید. متشکرم

 امضا 1355/10/23



پاسخ علامه طباطبائی به نامه ایشان:


بسم الله الرحمن الرحیم

 السلام علیکم

 برای موفق شدن و رسیدن به منظوری که در پشت ورقه مرقوم داشته اید لازم است همتی برآورده، توبه ای نموده، به مراقبه و محاسبه پردازید. به این نحو که هر روز که طرف صبح از خواب بیدار می شوید قصد جدی کنید که در هر عملی که پیش آید، رضای خدا - عز اسمه - را مراعات خواهم کرد. آن وقت در سر هر کاری که می خواهید انجام دهید، نفع آخرت را منظور خواهید داشت، به طوری که اگر نفع اخروی نداشته باشد انجام نخواهید داد، هر چه باشد. همین حال را تا شب، وقت خواب ادامه خواهید داد و وقت خواب، چهار پنج دقیقه ای در کارهایی که روز انجام داده اید فکر کرده، یکی یکی از نظر خواهید گذرانید. هر کدام مطابق رضای خدا انجام یافته شکری بکنید و هر کدام تخلف شده استغفاری بکنید. این رویّه را هر روز ادامه دهید. این روش اگر چه در بادی حال سخت و در ذائقه نفس تلخ می باشد ولی کلید نجات و رستگاری است و هر شب پیش از خواب اگر توانستید سور مسبحات یعنی سوره حدید و حشر و صف و جمعه و تغابن را بخوانید و اگر نتوانستید تنها سوره حشر را بخوانید و پس از بیست روز از حال اشتغال، حالات خود را برای بنده در نامه بنویسید. ان شاء الله موفق خواهید بود. والسلام علیکم.

 محمد حسین طباطبایی


[ شنبه 91/1/26 ] [ 8:27 عصر ] [ رضا تنها ]

تو چشم من نگاه نکن / دنبال اشک من نگرد
چشمای اینه قبل من / تنهاییامو گریه کرد
بی خودی حالمو نپرس / چیزی نمی فهمی ازم
اشکاتو خرج من نکن / ما که نمی رسیم به هم

تو هم به اندازه ی من .... تو فکر فصل اخری
فقط بدون جون منو داری به همرات می بری

تو چشم من نگاه نکن / که شهر غم شهر چشام
دنیای تو مال خودت / تنهام بزار با غصه هام
آخ که چه اسون برات / گذشتن از هر چی که بود
آدما یادتون میره / مثل قدیما خیلی زود


دارن به دنبالم میان / تموم خاطرات من
می دونی به تو می میرم / تیر خلاصو تو بزن
یه آرزو تو قلبمه / می خوام که اینو بودنی
مثل دل عاشق من / قلب کسی رو نشکونی
وقتی نمونده واسه ما / حتی واسه خدافظی
برو منو تنهام بزار / با این گل های کاغذی

وقتی نمونده واسه ما / حتی واسه خدافظی
برو منو تنهام بزار / با این گل های کاغذی

تو هم به اندازه ی من ... تو فکر فصل اخری
فقط بدون جون منو داری به همرات می بری


[ سه شنبه 91/1/15 ] [ 9:1 صبح ] [ رضا تنها ]

تقدیم به ... تو

 

نه هوای تازه و نه لباس نو می خوام  / هفت سین من تویی،من فقط تو رو می خوام


دلم امشب از خدا جز تو هیچی نمی خواد / کاش یکی ما دو تا رو با هم آشتی می داد

شب عیدی آسمون وقتی که می باره
  / بیشتر از شبای پیش عطر قرآن داره

ببین امشب قلبم مثل آیینه روشنه / آیینه ی زلال من دیدنت عید منه

سال نو یعنی تو،وقتی از در تو میای
/ نذر کردم امشب،سفره چیدم که بیای

سال نو یعنی تو،وقتی از در تو میای
/ نذر کردم امشب،سفره چیدم که بیای

شب عیدی آسمون وقتی که می باره
/ بیشتر از شبای پیش عطر قرآن داره

ببین امشب قلبم مثل آیینه روشنه
/ آیینه ی زلال من دیدنت عید منه

شادی از تقویمم بی تو رفت و بر نگشت
/ انتظارت منو کشت توی سالی که گذشت

شادی از تقویمم بی تو رفت و بر نگشت
/ انتظارت منو کشت توی سالی که گذشت


[ دوشنبه 91/1/14 ] [ 11:30 صبح ] [ رضا تنها ]

کنارت هستند ....

تا کی؟

تا وقتی که به تو احتیاج دارند..

از پیشت میروند یکروز..

کدام روز ؟

وقتی کسی جایت آمد ..

دوستت دارند ..

تا چه موقع؟

تا موقعی که کس دیگری را برای دوست داشتن پیدا کنند ..

میگویند عاشقت هستند ..

برای همیشه ..!

نه ....

فقط تا وقتی که نوبت بازی با تو تمام بشود ..

و این است بازی باهم بودن!!


[ دوشنبه 91/1/14 ] [ 8:44 صبح ] [ رضا تنها ]

نگران نباش، " حـال من خوب اســت "
بــزرگ شده ام...
دیگر آنقدر کــوچک نیستـم که در دلتنگی هایم گم شوم...!
آمـوختــه ام،
که این فاصــله ی کوتـــاه، بین لبخند و اشک نامش "زندگی ست"
راستی،
دروغ گفتن را نیز، خوب یاد گرفتـه ام...!
"حال مـــن خوب اســت" ... خوبِ خوب ...


[ پنج شنبه 91/1/10 ] [ 12:0 عصر ] [ رضا تنها ]

کوچه‌ها را بلد شدم...

خیابان‌ها را ،


مغازه‌ها را ،


رنگ‌های چراغ راهنمایی را ،


جدول ضرب را ،


و دیگر در راه هیچ مدرسه‌ای گم نمی‌شوم...


اما...


هنوز گاهی میان آدمها گم می‌شوم...


آدمها را خوب بلد نیستم...


[ پنج شنبه 91/1/10 ] [ 11:14 صبح ] [ رضا تنها ]

 

ای خدای دگرگون کننده دلها و دیده ها ای تدبیر کننده روز و شب ای دگرگون کننده حالی به حالی دیگر حال مارا به بهترین حال دگرگون کن

مثل لحظه ای که باغ, در ترنم ترانه شکوفا میشود, غرق در شکوفه میشود روزگارت بهـار لحظه هایت پر از شکوفـه باد.

دوستدارت ؛ رضا

سال نو مبارک

 

خدایای رحمان نوید میلاد سال نو را بر دوش نسیم بهاری گذاشت تا این امانت سبز را به رسم آغاز به خالق سپارد.حلول سال نو و تولد دوباره طبیعت، عید فرخنده و کهن نوروز باستانی را که یادگار نیاکان و پیام‌آور دوستی، عشق و محبت، با لطافت گیاه و خرمی طبیعت، و تحول به مراحل نیکوتر و برتر است .

از خداوند منان برایت آرزومندم

خدایای رحمان نوید میلاد سال نو را بر دوش نسیم بهاری گذاشت تا این امانت سبز را به رسم آغاز به خالق سپارد. 

پیام نوروز این است.دوست داشته باشید و زندگی کنید.زمان همیشه از ان شما نیست .


[ شنبه 90/12/27 ] [ 1:37 عصر ] [ رضا تنها ]
When U Were 15 Yrs Old, I Said I Love U...
U Blushed.. U Look Down And Smile


وقتی 15 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ...صورتت از شرم قرمز شد و سرت رو به زیر انداختی و لبخند زدی...
When U Were 20Yrs Old, I Said I Love U...
U Put Ur Head On My Shoulder And
Hold My Hand...
Afraid That I Might Dissapear...

وقتی که 20 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم
سرت رو روی شونه هام گذاشتی و دستم رو تو دستات گرفتی انگار از این که منو از دست بدی وحشت داشتی
When U Were 25 Yrs Old, I Said I Love U...
U PrepareBreakfast And Serve It In Front Of Me
And Kiss MyForhead
N Said :"U Better BeQuick, Is""""s Gonna Be Late.."
وقتی که 25 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ..
صبحانه مو آماده کردی وبرام آوردی ..پیشونیم رو بوسیدی و
گفتی بهتره عجله کنی ..داره دیرت می شه
When U Were 30 Yrs Old, I Said I Love U...
U Said: "If U Really Love Me, Please Come
Back Early After Work.."

وقتی 30 سالت شد و من بهت گفتم دوستت دارم ..بهم گفتی اگه راستی راستی دوستم داری
.بعد از کارت زود بیا خونه
When U Were 40 Yrs Old, I Said I Love U...
U Were Cleaning The Dining Table And Said
: "Ok Dear,
But It""""s Time For
U To Help Our Child WithHis/Her Revision.."

وقتی 40 ساله شدی و من بهت گفتم که دوستت دارم
تو داشتی میز شام رو تمیز می کردی و گفتی .باشه عزیزم ولی الان وقت اینه که بری
تو درسها به بچه مون کمک کنی
When U Were 50 Yrs Old, I Said I Love U..
U Were Knitting And U Laugh At Me

وقتی که 50 سالت شد و من بهت گفتم که دوستت دارم تو همونجور که بافتنی می بافتی
بهم نکاه کردی و خندیدی
When U Were 60 Yrs Old, I Said I Love U...
U Smile At Me

وقتی 60 سالت شد بهت گفتم که چقدر دوستت دارم و تو به من لبخند زدی...
When U Were 70 Yrs Old. I Said I Love U...
We Sitting On The Rocking Chair With Our
Glasses On..

I""""M Reading YourLove Letter That U Sent To Me 50 Yrs Ago..
With Our HandCrossing Together

وقتی که 70 ساله شدی و من بهت گفتم دوستت دارم در حالی که روی صندلی راحتیمون نشسته بودیم من نامه های عاشقانه ات رو که 50 سال پیش برای من نوشته بودی رو می خوندم و دستامون تو دست هم بود
When U Were 80 Yrs Old, U Said U Love Me!
I Didn""""t Say Anything ButCried...

وقتی که 80 سالت شد ..این تو بودی که گفتی که من رو دوست داری..
نتونستم چیزی بگم ..فقط اشک در چشمام جمع شد
That Day Must BeThe Happiest Day Of My Life!
Because U Said U Love Me !!!

اون روز بهترین روز زندگی من بود ..چون تو هم گفتی که منو دوست داری
to tell someone howmuch you love,
how much you care.
Because when they""""regone,
no matter how loud you shout and cry,
they won""""thear you anymore

به کسی که دوستش داری بگو که چقدر بهش علاقه داری
و چقدر در زندگی براش ارزش قائل هستی
چون زمانی که از دستش بدی
مهم نیست که چقدر بلند فریاد بزنی
اون دیگر صدایت را نخواهد شنید

[ چهارشنبه 90/12/3 ] [ 1:33 عصر ] [ رضا تنها ]

در بیمارستانی، دو بیمار در یک اتاق بستری بودند. یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش که کنار تنها پنجره اتاق بود بنشیند ولی بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد و همیشه پشت به هم اتاقیش روی تخت بخوابد. آنها ساعتها با هم صحبت می‏کردند؛ از همسر، خانواده، خانه، سربازی یا تعتیلاتشان با هم حرف می‏زدند و هر روز بعد از ظهر، بیماری که تختش کنار پنجره بود، می‏نشست و تمام چیزهائی که بیرون از پنجره می‏دید، برای هم اتاقیش توصیف می‏کرد. پنجره، رو به یک پارک بود که دریاچه زیبائی داشت. مرغابیها و قوها در دریاچه شنا می‏کردند و کودکان با قایقهای تفریحیشان در آب سرگرم بودند. درختان کهن، به منظره بیرون، زیبیایی خاصی بخشیده بود و تصویری زیبا از شهر در افق دور دست دیده می‏شد. همان‏طور که مرد کنار پنجره این جزئیات را توصیف می‏کرد، هم اتاقیش جشمانش را می‏بست و این مناظر را در ذهن خود مجسم می‏کرد و روحی تازه می‏گرفت. روزها و هفته‏ها سپری شد. تا اینکه روزی مرد کناز پنجره از دنیا رفت و مستخدمان بیمارستان جسد او را از اتاق بیرون بردند. مرد دیگر که بسیار ناراحت بود تقاضا کرد که تختش را به کنار پنجره منتقل کنند. پرستار این کار را با رضایت انجام داد. مرد به آرامی و با درد بسیار، خود را به سمت پنجره کشاند تا اولین نگاهش را به دنیای بیرون از پنجره بیندازد. بالاخره می‏توانست آن منظره زیبا را با چشمان خودش ببیند ولی در کمال تعجب، با یک دیوار بلند مواجه شد! مرد متعجب به پرستار گفت که هم اتاقیش همیشه مناظر دل انگیزی را از پشت پنجره برای او توصیف می‏کرده است. پرستار پاسخ داد: ولی آن مرد کاملا نابینا بود!


[ چهارشنبه 90/12/3 ] [ 1:32 عصر ] [ رضا تنها ]

مدیر به منشی میگه برای یه هفته باید بریم مسافرت کارهات رو روبراه کن
منشی زنگ میزنه به شوهرش میگه: من باید با رئیسم برم سفر کاری, کارهات رو روبراه کن
شوهره زنگ میزنه به دوست دخترش, میگه: زنم یه هفته میره ماموریت کارهات رو روبراه کن
معشوقه هم که تدریس خصوصی میکرده به شاگرد کوچولوش زنگ میزنه میگه: من تمام هفته مشغولم نمیتونم بیام
پسره زنگ میزه به پدر بزرگش میگه: معلمم یه هفته کامل نمیاد, بیا هر روز بزنیم بیرون و هوایی عوض کنیم
پدر بزرگ که اتفاقا همون مدیر شرکت هست به منشی زنگ میزنه میگه مسافرت رو لغو کن من با نوه ام سرم بنده
منشی زنگ میزنه به شوهرش و میگه: ماموریت کنسل شد من دارم میام خونه
شوهر زنگ میزنه به معشوقه اش میگه: زنم مسافرتش لغو شد نیا که متاسفانه نمیتونم ببینمت
معشوقه زنگ میزنه به شاگردش میگه: کارم عقب افتاد و این هفته بیکارم پس دارم میام که بریم سر درس و مشق
پسر زنگ میزنه به پدر بزرگش و میگه: راحت باش برو مسافرت, معلمم برنامه اش عوض شد و میاد
مدیر هم دوباره گوشی رو ور میداره و زنگ میزنه به منشی و میگه برنامه عوض شد حاضر شو که بریم مسافرت


[ چهارشنبه 90/12/3 ] [ 1:24 عصر ] [ رضا تنها ]
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
درباره وبلاگ

امکانات وب

کد موسیقی برای وبلاگ