تصاویر زیباسازی نایت اسکین
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ترانه ی زندگیم (Loyal)
نویسندگان
لینک دوستان
لینک های مفید

 mosafer &  مسافر

تو می خوای بری  حالا اینو می دونم

                       ترانه هامٍُ به یاد تو می خونم

آروم می باره  تو قاب چشمات

                       می خوام بدونی حالا من خیلی تنهام

بی تو دلم  بهونه گیره

                       اگه نباشی   بدون تو می میره

قلب ساده ی من  باور نداره

                       اون که عاشقش بود  بره تنهاش بذاره

                 ......................

بی تو میمیرم ای عشق خوب و نازم

                       بدون تو نمی تونم دنیام و بسازم

بی تو میخونم هرشب با چشم گریون

                      منو ببخش عزیزم دیگه شدم پشیموووووووووون

              .........................

تو می خوای بگی: دیگه دوسم نداری

                      اینو میدونم؛ میری تنهام میذاری

قلبی گرفته، لبهای بسته

                     جدایی از تو‍، بدون منو شکسته

از وقتی رفتی آروم ندارم

                     امشب دوباره  من بی قرارم

برگرد که دیگه بی تو نمیشه ؛ هرجا که باشی به یادتم همیشه

 

mosafer

مسافر
[ سه شنبه 89/4/22 ] [ 10:14 صبح ] [ رضا تنها ]

esteghlal-e ghahreman

بازیکنایی که دم از غیرت میزنن درحالی که نمیدونن غیرت و باکدوم "ت" مینویسن!

اوناییکه حالا که فصل نقل و انتقالات داره تموم میشه مردود  شدن یا به قول خودمون بی غیرت از آب دراومدن...
اوناییکه از سرنوشت "نکبت" عبرت نگرفتن و اونو تکرارش کردن....

پرچمدارشونم سیاوش اکبرپور بود ،سیاوشی که همیشه دم از غیرت و تعصب و عشق به استقلال میزد سیاوشی که اسطوره ی غیرت بود!(مارو باش با این اسطوره هامون!)
اما به محض شروع نقل و انتقالات هزارتا دلیل مختلف و الکی تراشید و قرمز پوش شد(!) تا یه شوک حسابی به استقلالیا وارد کنه!
اما ما مثل خودش نیستیم: موفق باشی داش سیا...

بعدیشونم خسرو حیدری بود که وقتی استقلال تو بحران بود گفت میمونم...همونی که میگفت تنها گزینه ام استقلاله و به جز استقلال هیچ جا بازی نمیکنم
اما آخرش دروغگو از آب دراومد تو آخرین هفته ها با سپاهان ثبت کرد تا آه از نهاد همه ی استقلالیا درآد!
مثل اینکه خسرو یادش رفته که تو استقلال خسرو شد وگرنه یه بازیکن عادی هم نبود..
چه جوری تونست انقد راحت به "شیرینش" پشت کنه وبا سپاهان ببنده؟!!!!
حالا نوبت فرهاده که عشقشو به شیرین نشون بده!

دوس دارم یه روز خسرو رو ببینمش و ازش بپرسم آقا خسرو تو استقلال چی کم داشتی؟پول؟!شهرت؟!محبوبیت؟! نه تو این چیزارو کم نداشتی!تنها چیزی که تو برای استقلالی بودن کم داشتی غیرت بود ،غیرت!!!

اولین نفر جانواریو بودکه رفت!وقتی اکبرپور با اون همه ادعا ،استقلال و گذاشت و رفت ،ازپسرک مو طلایی(که خارجیه) چه انتظاری هست؟! پسرکی که شهرت ومحبوبیتشو مدیون استقلال بود اما به همش پشت پا زد و رفت دنبال پولش مثل بقیه... ،تا اولین مردودی آزمون باشه...

بیک زاده وکاظمی هم در حدی نیستن که بخوام راجع بهشون بنویسم...
فقط به همشون میگم دست مریزاد خوب جواب هوادارارو دادین...
خوب جواب تشویقاشونو دادین...
خوب غیرت وتعصبتونو نشون دادین خیلی خوب!

ازهمه بدتر اون قلعه نوییه که خودش و استقلالی میدونه و از پشت تیشه به استقلال میزنه
ازیه طرف میگه دیگه از استقلال بازیکن نمیگیریم و از اون طرف شاه ماهی صید میکنه
!
میگفت قول من قوله! و قول داده بود دیگه از استقلال بازیکن نگیره اما اونم دروغگو بود و راحت زیر حرف خودش زد...!مثل خیلی های دیگه...

البته تقصیر اون نیست، اونم یه مربیه مثل بقیه مربیا ،باید تیمش و خوب ببنده
مشکل از جای دیگست ،ازدل بازیکناس بازیکنایی که توقلبشون به جای عشق ،پوله...
اینجاست که باید به امثال وحید و آرش ومجتبی آفرین گفت!

 

 

 

 

البته استقلال تیمی نیست که بارفتن چنتا تازه به دوران رسیده از هم بپاشه

دلم میسوزه برای اوناییکه دیگه راهی برای بازگشت به دل هوادارا رو ندارن 

ما هواداران همیشه عاشق استقلال بودیم ،هستیم وخواهیم بود و از ته دل فریاد میزنیم:

به بلندای نامت دوستت داریم و می ستاییمت ای استقلال

 


[ سه شنبه 89/4/15 ] [ 8:1 صبح ] [ رضا تنها ]

روزی پادشاهی اعلام کرد به کسی که بهترین نقاشی صلح را بکشد، جایزه بزرگی خواهد داد.هنرمندان زیادی نقاشی هایشان را برای پادشاه فرستادند. پادشاه به تمام نقاشی ها نگاه کرد ولی فقط به دوتا از نقاشی ها علاقه مند شد.در نقاشی اول، دریاچه ای آرام با کوه های صاف و بلند بود. بالای کوه ها هم آسمان آبی با ابرهای سفید کشیده شده بود. همه گفتند: این بهترین نقاشی صلح است. در نقاشی دوم هم کوه بود ولی کوهی ناهموار و خشن، در بالای کوه آسمانی خشمگین رعد و برق می زد و باران تندی می بارید و در پایین کوه آبشاری با آبی خروشان کشیده شده بود.وقتی پادشاه از نزدیک به نقاشی نگاه کرد، دید که پشت آبشار روی سنگ ترک برداشته، بوته ای روییده و روی بوته هم پرنده ای لانه ساخته و روی تخم هایش آرام نشسته است. پادشاه نقاشی دوم را انتخاب کرد.همه اعتراض کردند ولی پادشاه گفت: صلح در جایی که مشکل و سختی ای نیست، معنی ندارد. صلح واقعی وقتی است که قلب شما با وجود همه مشکلات آرام و مطمئن است. این معنی واقعی صلح است.


[ سه شنبه 89/4/8 ] [ 1:59 عصر ] [ رضا تنها ]

جوانی و دختری دیوانه وار عاشق هم بودند وتصمیم گرفتند نامزد بشوند. نامزدها همیشه به هم هدیه میدهند. جوان فقیر بود- تنها دارایی اش ساعتی بود که از پدر بزرگش به او رسیده بود.به موهای زیبای محبوبه اش اندیشید، تصمیم گرفت ساعتش را بفروشد تا شان? نقره ای زیبایی برایش بخرد. دخترک هم پولی نداشت تا هدی? نامزدی بخرد. پس به مغاز? بزرگ ترین تاجر شهر رفت و موهاش را فروخت. با پولش، بند ساعت زرینی برای محبوبش خرید. وقتی روز نامزدی با هم ملاقات کردند، دختر برای ساتی که فروخته شده بود، بند ساتی به مرد جوان داد، و جوان برای موهایی که دیگر وجود نداشتند، شانه ای به دختر دادparvaz be nisti...


[ سه شنبه 89/4/8 ] [ 1:49 عصر ] [ رضا تنها ]

زنی با سر و صورت کبود و زخمی سراغ دکتر روانشناس میره..

دکتر می پرسه: چه اتفاقی افتاده؟

خانم در جواب میگه: دکتر، دیگه نمی دونم چکار کنم. هر وقت شوهرم عصبانی و ناراحت میاد خونه، منو زیر مشت و لگد له می کنه و عصبانیتش رو سر من خالی می کنه!

دکتر گفت: خب دوای دردت پیش منه: هر وقت شوهرت عصبانی و ناراحت اومد خونه، یه فنجون چای سبز بردار و شروع کن به قرقره کردن. و این کار رو ادامه بده.

دو هفته بعد، اون خانم با ظاهری سالم و سرزنده پیش دکتر برگشت!

خانم گفت: دکتر، پیشنهادتون فوق العاده بود. هر بار شوهرم عصبانی و ناراحت اومد خونه، من شروع کردم به قرقره کردن چای و شوهرم دیگه به من کاری نداشت!

دکتر گفت: میبینی؟! اگه جلوی زبونت رو بگیری خیلی چیزا خود به خود حل میشن!


[ سه شنبه 89/4/8 ] [ 1:36 عصر ] [ رضا تنها ]

فرشته ی من؛ تمام هستی و وجودم؛ جان جانانم؛

چرا باید این غم و اندوه عمیق وجود داشته باشد؟ آیا عشق ما نمی تواند بدون اینکه قربانی بگیرد ادامه پیدا کند؟ بدون اینکه همه چیزمان را بگیرد؟؟ آیا می توانی این وضع را عوض کنی؟؟ اینکه من تماما به تو تعلق ندارم و تو هم نمی توانی تمام و کمال از آن من باشی؟؟

چه شگفت انگیز است؛ به زیبایی طبیعت که همان عشق راستین است بنگر تا به آرامش برسی؛ عشق هست و نیست تورا طلب می کند و به راستی حق با اوست. حکایت عشق من و تو نیز از این قرار است. اگر به وصال کمال برسیم دیگر از عذاب فراق آزرده نخواهیم شد.

بگذار برای لحظه ای از دنیا و مافیها رها شده و به خودمان بپردازیم ؛ بی گمان یکدیگر را خواهیم دید.

آه لحظه هایی هست که حس می کنم سخن گفتن کافی نیست. شاد باش - ای تنها گنج واقعی من بمان - ای همه هستی من!

بدون شک خدا آرامشی به ما ارزانی خواهد داشت که بهترین هدیه است...


[ دوشنبه 89/4/7 ] [ 9:13 صبح ] [ رضا تنها ]

و من مردی تنها در گوش? اتاقم

به دور دست های آسمان خیره شده ام،

فاصله ای طولانی تا غروب خورشید مانده است

اما ماه در پیشانی آسمان آغاز گشته و من می دانم که ،

 ماه بالای سر تنهاییست

اما دلم جز با تو دست از دامان تنهایی بر نمی دارد

و من تنهایم ، تا تو

تا مرز پر تران? تو ، بی ستاره ام

تا تو آغازگر راه پر پیچ و خم عاشقی باشی

تا من همراه جاوید قلبم را بیابم

تا من از تو سیراب شوم...

اما از این همه عشق که باز می گردم

باز در گوش? تنهاییم تنهایم.

به آسمان که می نگرم خود را در آستان? پر درد تنهایی و عشق پیدا می کنم

بی تو و بی تران? تو


[ جمعه 89/3/7 ] [ 11:56 صبح ] [ رضا تنها ]

یکی با منه همیشه
جا گرفته توی سینه ام
صداشو می شنوم اما
صورتش رو نمی بینم

از سر صبح تا خود شب
واسه من یه دم می خونه
همراه خستگی هامه
هر قدم خونه به خونه

منه من سنگ صبورم
منه من همدم من باش
همیشه لحظه به لحظه
به فکر یکی شدن باش

با تو من ستاره میشم
می پرم از روی ابرا
دست ساحل و می گیرم
می رسم یه روز به دریا

یکی هر لحظه باهامه
منو تنها نمی ذاره
توی خورجین قدیمیش
واسه من ترانه داره

همیشه دستای سبزش
رو سر ترانه هامه
همیشه گرم وصمیمی
حسیه که تو صدامه

منه من مونس من باش
جاده ها دور و درازن
می خوان از غم چشمامون

کوهی از غصه بسازن

بیا ما ستاره باشیم
بپریم از روی ابرا
دست ساحل و بگیریم
برسیم یه روز به دریا


[ جمعه 89/3/7 ] [ 11:54 صبح ] [ رضا تنها ]

گریه کن جداییا مارو رها نمیکنن..

آدما انگار برای ما دعا نمیکنن...

گریه کن حالا از هم باید جدا باشیم...

بشینیم منتظر معجزه خدا باشیم...

گریه کن منم دارم مثل تو گریه میکنم...

به خدای آسمونامون گلایه میکنم...

گریه کن واسه شبایی که بدون هم بودیم...

تنهایی،برای سنگینی غصه کم بودیم...

گریه کن،سبک میشی،روزای خوب یادت میاد...

گر چه تو تقویمامون این روزا زیاد...

گریه کن برای قولی که بهش عمل نشد...

واسه مشکلاتی که،بودش و هست و حل نشد...

گریه کن واسه همه،واسه خودت،برای من...

توی بارونی ترین ثانیه حرفاتو بزن...

گریه کن تا آیینه بشه،باز اون چشای روشنت...

واسه موندن لازمه،فدای گریه کردنت.


[ جمعه 89/3/7 ] [ 11:50 صبح ] [ رضا تنها ]

دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده...

 اونقدر دورم از تـو که دنیا فـراموشم شده ...

دنیـای ایـن روزای مـن درگـیــر تنهایـم شـده ...

 تنهـا مـدارا میکنیم دنیـا عجـب جـایی شــده ...

در حسـرت فـردای تـو تقـویممـو پر میکنـم ...

هـر روز ایـن تنهـایـو فــردا تـصور میکنم ...

 هم سنگ این روزای من حتی شبم تاریک نیست ...

اینجا به جز دوری تو چیزی به من نزدیک نیست ...


[ یکشنبه 89/1/29 ] [ 11:11 صبح ] [ رضا تنها ]
<   <<   16   17   18   19   20   >>   >
درباره وبلاگ

امکانات وب

کد موسیقی برای وبلاگ