ترانه ی زندگیم (Loyal) | ||
تو می خوای بری حالا اینو می دونم ترانه هامٍُ به یاد تو می خونم آروم می باره تو قاب چشمات می خوام بدونی حالا من خیلی تنهام بی تو دلم بهونه گیره اگه نباشی بدون تو می میره قلب ساده ی من باور نداره اون که عاشقش بود بره تنهاش بذاره ...................... بی تو میمیرم ای عشق خوب و نازم بدون تو نمی تونم دنیام و بسازم بی تو میخونم هرشب با چشم گریون منو ببخش عزیزم دیگه شدم پشیموووووووووون ......................... تو می خوای بگی: دیگه دوسم نداری اینو میدونم؛ میری تنهام میذاری قلبی گرفته، لبهای بسته جدایی از تو، بدون منو شکسته از وقتی رفتی آروم ندارم امشب دوباره من بی قرارم برگرد که دیگه بی تو نمیشه ؛ هرجا که باشی به یادتم همیشه
[ سه شنبه 89/4/22 ] [ 10:14 صبح ] [ رضا تنها ]
بازیکنایی که دم از غیرت میزنن درحالی که نمیدونن غیرت و باکدوم "ت" مینویسن! اوناییکه حالا که فصل نقل و انتقالات داره تموم میشه مردود شدن یا به قول خودمون بی غیرت از آب دراومدن...
البته استقلال تیمی نیست که بارفتن چنتا تازه به دوران رسیده از هم بپاشه
[ سه شنبه 89/4/15 ] [ 8:1 صبح ] [ رضا تنها ]
روزی پادشاهی اعلام کرد به کسی که بهترین نقاشی صلح را بکشد، جایزه بزرگی خواهد داد.هنرمندان زیادی نقاشی هایشان را برای پادشاه فرستادند. پادشاه به تمام نقاشی ها نگاه کرد ولی فقط به دوتا از نقاشی ها علاقه مند شد.در نقاشی اول، دریاچه ای آرام با کوه های صاف و بلند بود. بالای کوه ها هم آسمان آبی با ابرهای سفید کشیده شده بود. همه گفتند: این بهترین نقاشی صلح است. در نقاشی دوم هم کوه بود ولی کوهی ناهموار و خشن، در بالای کوه آسمانی خشمگین رعد و برق می زد و باران تندی می بارید و در پایین کوه آبشاری با آبی خروشان کشیده شده بود.وقتی پادشاه از نزدیک به نقاشی نگاه کرد، دید که پشت آبشار روی سنگ ترک برداشته، بوته ای روییده و روی بوته هم پرنده ای لانه ساخته و روی تخم هایش آرام نشسته است. پادشاه نقاشی دوم را انتخاب کرد.همه اعتراض کردند ولی پادشاه گفت: صلح در جایی که مشکل و سختی ای نیست، معنی ندارد. صلح واقعی وقتی است که قلب شما با وجود همه مشکلات آرام و مطمئن است. این معنی واقعی صلح است. [ سه شنبه 89/4/8 ] [ 1:59 عصر ] [ رضا تنها ]
جوانی و دختری دیوانه وار عاشق هم بودند وتصمیم گرفتند نامزد بشوند. نامزدها همیشه به هم هدیه میدهند. جوان فقیر بود- تنها دارایی اش ساعتی بود که از پدر بزرگش به او رسیده بود.به موهای زیبای محبوبه اش اندیشید، تصمیم گرفت ساعتش را بفروشد تا شان? نقره ای زیبایی برایش بخرد. دخترک هم پولی نداشت تا هدی? نامزدی بخرد. پس به مغاز? بزرگ ترین تاجر شهر رفت و موهاش را فروخت. با پولش، بند ساعت زرینی برای محبوبش خرید. وقتی روز نامزدی با هم ملاقات کردند، دختر برای ساتی که فروخته شده بود، بند ساتی به مرد جوان داد، و جوان برای موهایی که دیگر وجود نداشتند، شانه ای به دختر داد [ سه شنبه 89/4/8 ] [ 1:49 عصر ] [ رضا تنها ]
زنی با سر و صورت کبود و زخمی سراغ دکتر روانشناس میره.. دکتر می پرسه: چه اتفاقی افتاده؟ خانم در جواب میگه: دکتر، دیگه نمی دونم چکار کنم. هر وقت شوهرم عصبانی و ناراحت میاد خونه، منو زیر مشت و لگد له می کنه و عصبانیتش رو سر من خالی می کنه! دکتر گفت: خب دوای دردت پیش منه: هر وقت شوهرت عصبانی و ناراحت اومد خونه، یه فنجون چای سبز بردار و شروع کن به قرقره کردن. و این کار رو ادامه بده. دو هفته بعد، اون خانم با ظاهری سالم و سرزنده پیش دکتر برگشت! خانم گفت: دکتر، پیشنهادتون فوق العاده بود. هر بار شوهرم عصبانی و ناراحت اومد خونه، من شروع کردم به قرقره کردن چای و شوهرم دیگه به من کاری نداشت! دکتر گفت: میبینی؟! اگه جلوی زبونت رو بگیری خیلی چیزا خود به خود حل میشن! [ سه شنبه 89/4/8 ] [ 1:36 عصر ] [ رضا تنها ]
فرشته ی من؛ تمام هستی و وجودم؛ جان جانانم؛ چرا باید این غم و اندوه عمیق وجود داشته باشد؟ آیا عشق ما نمی تواند بدون اینکه قربانی بگیرد ادامه پیدا کند؟ بدون اینکه همه چیزمان را بگیرد؟؟ آیا می توانی این وضع را عوض کنی؟؟ اینکه من تماما به تو تعلق ندارم و تو هم نمی توانی تمام و کمال از آن من باشی؟؟ چه شگفت انگیز است؛ به زیبایی طبیعت که همان عشق راستین است بنگر تا به آرامش برسی؛ عشق هست و نیست تورا طلب می کند و به راستی حق با اوست. حکایت عشق من و تو نیز از این قرار است. اگر به وصال کمال برسیم دیگر از عذاب فراق آزرده نخواهیم شد. بگذار برای لحظه ای از دنیا و مافیها رها شده و به خودمان بپردازیم ؛ بی گمان یکدیگر را خواهیم دید. آه لحظه هایی هست که حس می کنم سخن گفتن کافی نیست. شاد باش - ای تنها گنج واقعی من بمان - ای همه هستی من! بدون شک خدا آرامشی به ما ارزانی خواهد داشت که بهترین هدیه است... [ دوشنبه 89/4/7 ] [ 9:13 صبح ] [ رضا تنها ]
و من مردی تنها در گوش? اتاقم به دور دست های آسمان خیره شده ام، فاصله ای طولانی تا غروب خورشید مانده است اما ماه در پیشانی آسمان آغاز گشته و من می دانم که ، ماه بالای سر تنهاییست اما دلم جز با تو دست از دامان تنهایی بر نمی دارد و من تنهایم ، تا تو تا مرز پر تران? تو ، بی ستاره ام تا تو آغازگر راه پر پیچ و خم عاشقی باشی تا من همراه جاوید قلبم را بیابم تا من از تو سیراب شوم... اما از این همه عشق که باز می گردم باز در گوش? تنهاییم تنهایم. به آسمان که می نگرم خود را در آستان? پر درد تنهایی و عشق پیدا می کنم بی تو و بی تران? تو [ جمعه 89/3/7 ] [ 11:56 صبح ] [ رضا تنها ]
یکی با منه همیشه از سر صبح تا خود شب منه من سنگ صبورم با تو من ستاره میشم یکی هر لحظه باهامه همیشه دستای سبزش منه من مونس من باش بیا ما ستاره باشیم [ جمعه 89/3/7 ] [ 11:54 صبح ] [ رضا تنها ]
گریه کن جداییا مارو رها نمیکنن.. آدما انگار برای ما دعا نمیکنن... گریه کن حالا از هم باید جدا باشیم... بشینیم منتظر معجزه خدا باشیم... گریه کن منم دارم مثل تو گریه میکنم... به خدای آسمونامون گلایه میکنم... گریه کن واسه شبایی که بدون هم بودیم... تنهایی،برای سنگینی غصه کم بودیم... گریه کن،سبک میشی،روزای خوب یادت میاد... گر چه تو تقویمامون این روزا زیاد... گریه کن برای قولی که بهش عمل نشد... واسه مشکلاتی که،بودش و هست و حل نشد... گریه کن واسه همه،واسه خودت،برای من... توی بارونی ترین ثانیه حرفاتو بزن... گریه کن تا آیینه بشه،باز اون چشای روشنت... واسه موندن لازمه،فدای گریه کردنت. [ جمعه 89/3/7 ] [ 11:50 صبح ] [ رضا تنها ]
دنیای این روزای من هم قد تن پوشم شده... اونقدر دورم از تـو که دنیا فـراموشم شده ... دنیـای ایـن روزای مـن درگـیــر تنهایـم شـده ... تنهـا مـدارا میکنیم دنیـا عجـب جـایی شــده ... در حسـرت فـردای تـو تقـویممـو پر میکنـم ... هـر روز ایـن تنهـایـو فــردا تـصور میکنم ... هم سنگ این روزای من حتی شبم تاریک نیست ... اینجا به جز دوری تو چیزی به من نزدیک نیست ... [ یکشنبه 89/1/29 ] [ 11:11 صبح ] [ رضا تنها ]
|
|
|
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |