تصاویر زیباسازی نایت اسکین
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ترانه ی زندگیم (Loyal)
نویسندگان
لینک دوستان
لینک های مفید

1392/12/13 سانس 18:00 اریکه ایرانیان

.

.


[ پنج شنبه 92/12/15 ] [ 2:9 عصر ] [ رضا تنها ]

تا آخرین نفس میخواهمت ، تو نمی دانی که چقدر دوستت دارم

نمیدانی ، نمیدانی ، تو نمیدانی

دلی که میتپد ، چشمی که منتظر است 

صدای قدمهایم ، رفتن به رویاهایم ، سکوت دلم ، یک نفس عمیق از ته دلم

یک حس عمیقتر از آن نفس ،به دور از هوس

لحظه ای می اندیشم به دور از همه چیز ، به تو و خودم

با تمام وجود حس میکنم دوستت دارم، میروم به سر خط 

این خط به احترام این کلام  مقدس بسته میشود.


[ یکشنبه 92/12/11 ] [ 4:9 عصر ] [ رضا تنها ]

خبر آمد ؛ خبری در راه است


[ چهارشنبه 92/11/23 ] [ 4:56 عصر ] [ رضا تنها ]

تهران _ فرمانیه ، 1392/11/15 ساعت : 9:30 صبح

 

فرمانیه

فرمانیه

 


[ سه شنبه 92/11/15 ] [ 12:54 عصر ] [ رضا تنها ]

اومدی با مهربونی  شدی تو همه وجودم

حالا عشقت ریشه کرده  تو تمام تار و پودم

تو نگاه آسمونیت  معنی امیدو دیدم

من با اون عشق پاکت  به خود خدا رسیدم

تولد

دوتا مونسیم و همدم  دوتا عاشق دیوونه

میدونی همیشه این عشق  اینجوری تازه میمونه

وقتی با دستای گرمت  دوتا دستامو میگیری

سر میزارم روی شونه ات  آخ چه عشق بی نظیری

وقتی با حس لطیفت  میگی از امید و فردا

پر میگیره جسم و روحم  تا به اوج آسمون ها

پاکیه عشق من و تو  مثل گلها تو بهاره

آی حسودا خوب بدونید  عشق ما موندگاره

تولد 92/10/14


[ پنج شنبه 92/10/19 ] [ 12:58 عصر ] [ رضا تنها ]

سلام دوستان

متاسفانه برای یکی از بستگان خیلی نزدیکم اتفاق ناگواری افتاده از همه شماالتماس دعا دارم ازتون خواهش میکنم واسه بهبودی هرچه زودترش دعا کنید ، کار به جایی رسیده که فقط دعا میتونه کار ساز باشه نه دوا و دکتر...

 


[ جمعه 92/10/13 ] [ 6:32 عصر ] [ رضا تنها ]

1392/10/12 = 2014/01/01

خدایا اگه میشه امسال تولدم یه "ربان مشکی" گوشه ی عکسم بهم هدیه بده ...

تولد

حالا 26 شمع روبه روی من روشن است...

پنجره ها را بسته ام ...باد نباید خاموششان کند...

باید برای فوت کردن این شمع ها خوب تمرکز کنم...

روی زمستانی ترین روز امسال مکث کرده ام... 

نمی دانید چقدر کار دارم....

اول از همه باید تمام رضا بودنم را دوره  کنم...

بیشتر از این ها باید حرفهای تازه یاد بگیرم...

شبها کمی دیرتر از اینها باید بخوابم که شاید ناگهان شاعر شوم...

و روزها بیشتر اندیشه کنم و خوبتر از قبل آسمان را از بر کنم ...

 دعایم کنید  آفتابی که از  پنجره اتاقم سرک می کشد...همه خوب نبودن هایم را از تمامت من پاک کند و نادانی هایم را بزداید...

من به نور خورشید ایمان دارم و معتقدم زدودن بی بدیلش را...

مرگ

بازهم پاییزی دیگر و حوصله  ای دوباره برای بودن و ماندن ...

می گویم آیینه حق ندارد ادای مرا در بیاورد....می خندی و در آیینه نگاهم می کنی و تازه می فهمی تو هم بازیچه دست آیینه هایی...

بزرگ می شویم روزی ....نه به قد و اندازه...نه به فاصله های اعداد از امسال تا ارقام سال ثبت شده در شناسنامه هایمان...نه به تعداد خطوطی که در پیشانی مان ردیف می شوند....نه اندازه پیراهن هایی که بیشتر پاره کرده ایم...نه بخاطر گیسوان سفید...

اما بزرگ می شویم روزی...

 خداوندا ....

به تمامی آن چه دادی....به تمامی آن چه خواستم و ندادی

به تمامی آن چه دارم...      تو را سوگند

آن چه را می خواهم .... با آن چه می خواهی..... برابر کن

و هر خیری را که من ندانم و نخواهم ... تو برایم بخواه

و نخواه که در راه بمانم ... راهی ام کن....

 یعنی از سال گذشته تا دیماه همین روزها....بزرگ تر شده ام....؟

26 سال امیدوارانه سپری می شو دو من بازهم به روشنایی معتقدم....

اما ... ؟!؟!؟!


[ چهارشنبه 92/10/11 ] [ 5:55 عصر ] [ رضا تنها ]

قرآن ! من شرمنده توام اگر از تو آواز مرگی ساخته ام که هر وقت در کوچه مان آوازت بلند میشود همه از هم میپرسند " چه کس مرده است؟ " چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا ترا برای مردگان ما نازل کرده است .
قرآن ! من شرمنده توام اگر ترا از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین مبدل کرده ام . یکی ذوق میکند که ترا بر روی برنج نوشته،‌یکی ذوق میکند که ترا فرش کرده ،‌یکی ذوق میکند که ترابا طلا نوشته ،‌یکی به خود میبالد که ترا در کوچک ترین قطع ممکن منتشر کرده و ... !

آیا واقعا خدا ترا فرستاده تا موزه سازی کنیم ؟

قرآن ! من شرمنده توام اگر حتی آنان که ترا می خوانند و ترا می شنوند ،‌آنچنان به پایت می نشینند که خلایق به پای موسیقی های روزمره می نشینند . اگر چند آیه از ترا به یک نفس بخوانند مستمعین فریاد میزنند" احسنت ...!

" گویی مسابقه نفس است ...

قرآن !‌ من شرمنده توام اگر به یک فستیوال مبدل شده ای حفظ کردن تو با شماره صفحه ،‌خواندن تو آز آخر به اول ،‌یک معرفت است یا یک رکورد گیری؟ ای کاش آنان که ترا حفظ کرده اند ،‌حفظ کنی ، تا این چنین ترا اسباب مسابقات هوش نکنند .

خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو .

آنانکه وقتی ترا می خوانند چنان حظ می کنند ،‌گویی که قرآن همین الان به ایشان نازل شده است.


[ سه شنبه 92/4/18 ] [ 3:12 عصر ] [ رضا تنها ]

 

نه دیگر محال است تو را از دست بدهم ، قید همه را به خاطر تو میزنم

قلبم را تا ابد به تو میدهم ، تو تنها مال منی ، این را به همه نشان میدهم

مگر میشود بی تو بود ، آنگاه که تویی تنها بهانه برای بودنم

وقتی که بودنم بسته به بودن تو است ، این لحظه هم منتظر آمدن تو است

لحظه ای که بوی عطر تو می آید از آنجایی که میبینمت تا آنجایی که به انتظارت نشسته ام

چیزی دیگر نمانده تا رسیدن به آرزوها ، تا رسیدن به تویی که همیشه آرزوی زندگی ام بوده ای

هر که می آید به سراغم ، سراغ تو را از آن میگیرم

هر که مرا نگاه میکند ، با نگاهم به دنبال تو میگردم ...

و من چگونه به دیگران بگویم عاشق کسی دیگرم

تنها دلیل زنده بودنم کسی است که همیشه بهانه ایست برای دلخوشی هایم...

خیالت راحت از اینکه هیچگاه تنهایت نمیگذارم ، دلهره ای نداشته باش

از اینکه اینجا تو را جا بگذارم ، که غیر از این خودم جا میمانم و دنیا تمام میشود

همه اینها تبدیل به یک قصه ی بی فرجام میشود

ای تو که با نگاهت میتابی بر من و قلبم جوانه میزند

و آن لحظه حرفهای عاشقانه میزند ، و این من و این احساسات من

برای تویی که همیشه میمانی در دلم

نه دیگر محال است تو را از یاد ببرم ، همه را فراموش میکنم و تو را با خود میبرم ،

تا هم خودت و هم یادت همیشه با من باشند، تا اگر لحظه ای در کنارم نبودی با یادت زنده باشم

ای تو که با احساساتم دیوانه میشوی ، تو هم اینجاست که هم احساس با من میشوی

و آخر هم دلت با دلم و خودت با خودم  همه با هم یکی میشویم

چه خوش گذشت آخرین جمعه ی ماه شعبان ، ماه شادی ...

وچه زیبا بود لحظه ی خندیدنت در اریکه ی ایرانیان  کنار هزاران عاشق دیگر

و زیباتر از آن  آب بازی دستانت در رودخانه ی ارتفاعات دربند

حوشبختی برای من تنها یک معنی دارد و آن دیدن خنده ایت از سر شوق است

 

 


[ شنبه 92/4/15 ] [ 3:44 عصر ] [ رضا تنها ]


اندیشیدن به تو رسم، و گفتن از تو ننگ است!
اما میخواهم برایت بنویسم
شنیده ام، تن می فروشی، برای لقمه نان!

چه گناه کبیره ای…!
میدانم که میدانی همه ترا پلید می دانند،
من هم مانند همه ام
راستی روسپی!
از خودت پرسیدی چرا اگر در سرزمین من و تو،
زنی زنانگی اش را بفروشد که نان در بیارد رگ غیرت اربابان بیرون می زند !!
اما اگر همان زن کلیه اش را بفروشد تا نانی بخرد
و یا شوهر زندانی اش آزادشود این «ایثار» است !
مگر هردواز یک تن نیست؟
مگر هر دو جسم فروشی نیست؟
تن در برابر نان ننگ است
بفروش ! تنت را حراج کن
من در دیارم کسانی را دیدم
که دین خدا را چوب میزنند به قیمت دنیایشان
شرفت را شکر که اگر میفروشی از تن می فروشی
نه از دین .
شنیده ام روزه میگیری،
غسل میکنی،
نماز میخوانی،
چهارشنبه ها نذر حرم امامزاده صالح داری،
رمضان بعد از افطار کار می کنی،
محرم تعطیلی.
من از آن میترسم که روزی با ظاهری عالمانه،
جمعه بازار دین خدا را براه کنم، زهد را بساط کنم،
غسل هم نکنم،
چهارشنبه هم به حرم امامزاده صالح نروم،
پیش از افطار و پس از افطار مشغول باشم،
محرم هم تعطیل نکنم!
فاحشه !!
دعایم کن


[ پنج شنبه 92/4/13 ] [ 10:54 صبح ] [ رضا تنها ]
<      1   2   3   4   5   >>   >
درباره وبلاگ

امکانات وب

کد موسیقی برای وبلاگ